۲۷ اسفند ۱۳۸۸

سیصد و شصت و دو روز و دوازده ساعت و بیست و دو دقیقه بعد از لحظه تحویل سال:

لحظه سال تحویل 1388 با خودم چنین می گفتم:
_ اِ... 87 تمام شد؟! ... یک سال گذشت؟! ... واقعا یک سال گذشت؟! ... چرا من هیچی نفهمیدم؟!! ... چی شد؟! ... لامصب مثل بز گذشت!!!

لحظاتی بعد از تحویل شدن سال:
-خدایا تو که مقلب القلوبی یه رحمی به این قلب ما بنما... بیست سال گذشته و هیچ اتفاقی برای این قلب گرامی نیافتاده است... انگار نه انگار که احتمالا تا کنون باید تغییراتی چند پیرامون خویش داشته باشد و کمی با آن قلب هیجانی پانزده سالگی فرق کرده باشد... خدایا امسال را برای من یه نقطه شروع قرار بده... خدایا امسال من اینی که بیست ساله هستم  نباشم...
یک ساعت بعد از لحظه تحویل سال:
(هرچه درون خاطرات سال پیشم دنبال یک اتفاق و یک شروع  برای خودم گشتم هیچ اثر شایان توجهی در محضر ذهنمان جلوس پیدا نکرد و غمی دل و قلبمان را فراگرفت!!!)
-عجب خری هستم من!!!

دو ساعت بعد از لحظه تحویل سال:
-امسال توسعه یافتگی را کنار می گذارم ... به جان خودم...آقا جان تو را جان آن سیصد و سیزده سربازت یک نیم نظری به این طلبه از خدا بی خبر بنما،دلش پوسید از بس طلبه نبود!!!

سه ساعت بعد از لحظه تحویل سال:
(با بی میلی تمام سر سفره رنگارنگ اولین ناهار سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت می نشینم و در حد ترکیدن بهرمند می شوم تا بلکه غم و غصه را بفراموشم!)

سیصد و شصت و دو روز  و دوازده ساعت و بیست و دو دقیقه بعد از لحظه تحویل سال:
-هیچ غلطی نکردم!!! چه کنم با این تنِ تن پرور و این میل و هوس دیوانه وار که هر کجا میلشان بکشد میبرند مرا!!!
چه کنم با این من؟!!! دهنم را سرویس کرده است! بی صفت سیصد و شصت و چهار روز فراموشم کرده بود!!!
انگار این بارهم لحظه تحویل سال مثل برادران چهارپا باید چنین بگویم:
اِ... 88 تمام شد؟! 
      خدا...خسته شدم از این خریت! ... تو رو به جان هرکسی که دوست داری نجاتم بده...


*عید تحویل حالتان ،  بدجوری مبارک بادا.
*ببخشید این قدر بی حوصله می نویسم و دیر بروز می کنم ، باور کنید در خودم مانده ام  و آرزوی یک حرکت خشک و خالی به جانم مانده!
*التماس دعا در حد بوندسلیگا!
* در ضمن یک سفر در پیش دارم  که خبرش را می دهم! فقط دعا کنید که بشود...






۷ نظر:

تازه به دوران رسیده گفت...

افاضات تون رو مطلعه کردیم به قول علمای نجف به درد این میخورد که بندازیشون توی فرات شوخی کردم قشنگ بود حال کردیم بازم سر بزن.

فرشته گفت...

سلام. خداییش یه بار دیگه بخونید ببینید ما چی کشیدیم واسه خوندنش...
ولی جالب بود.مخصوصا این خریت..چون عمومیت داره...
سال نو مبارک.

یک دوست گفت...

وبتون رو از نبات تلخ لینک کردم،ازآشناییتون خوشحالم.برای نوشتن وگرفتن ایرادات نوشته های بنده حقیر رو یاری کنید.باتشکر ضمنا send to fatiرو هم خوندم.بنده طلبه پایه 5هستم ومراودات هنری هم با سازمان ملی و مدرسه اسلامی هنر دارم.سال نو مبارک،بدرود تادیدار بعد.

تازه به دوران رسیده گفت...

سلام فردا روز تولدم تووبم جشن تولد گرفتم شما و خانواده دعوتید فردا حتما سر بزن

محمدحسین گفت...

خوب می شی...

فهیمه گفت...

سلام

شايد براي اولين بار در عمرم آرزو مي كنم فردا بلندترين روز زندگيم باشه.

دوست دارم فردا به اندازه ي تمام سال 88 طول بكشه.

منتظر شنیدن خبري محال هستم

اما

عيد شما مبارك!

میرا گفت...

سال ِ "هشتادو تلخ" هم تمام شد بالاخره...

خدا کند "هشتادونه" بهترین باشد یا دست کم بهتر....