۶ بهمن ۱۳۸۸

لحظه ای که بی خود و بی جهت شکار شد!

این عکس را در حالی که حسابی عجله داشتم از این پروانه زبان بسته گرفتم و با خودم گفتم چه پروانه قشنگی! نمردیم و بالاخره از یک پروانه عکس گرفتیم!
تا اینکه رفتم خانه و عکس را بر روی مانیتور نگاه کردم!
همان چیزی را دیدم که شماهم می بینید!
پروانه را نگاه کنید!
کمی دقت کنید!

عنکبوت را می بینید؟
من قصدم شکار زیبایی پروانه بر این خارهای رنگی بود اما سخت غافل بودم و ندیدم آن عنکبوت را که زودتر از من و دوربینم آنرا شکار کرده بود!
پروانه به عنکبوت رسید!
و من ماندم و لحظه ای که بی خود و بی جهت شکار شد!




۱ بهمن ۱۳۸۸

شکوفه زد !

شکوفه زد ؛ بهار شد. پیرمردی خندید. گوشه گرم خانه ای  نوزادی به دنیا آمد. سمیه سفره هفت سین بر فرش کوچک حال پهن کرد.آجیل میان مشت های گره کرده دست به دست می شد.آسمان آبی بود.از لب بام خانه بی­ بی، ابری تنها گذشت.قوری چای پر از چای بود.حمید لباس نو اش به همه نشان می داد. گلاب لی له بازی می کرد. بی بی عطر می زد و عباس هراسان آمد.  
***   
 - باید بریم...
- کجا؟.... عباس توروخدا بگو ببینم چی شده!... تورو به جون بی بی...
- پاشو ... یالا... هیچی نگو ... بچه ها را آماده کن... زود باش زن... بدو... بیچاره شدیم... یالا...
- تا  نگی چی شده پا نمی شم!... تو رو به جون حمید و گلاب .... عباسم چی شده.؟..
- خان عظیم...
- خان عظیم چی؟
عباس ستون بدنش شکست . نشست. بغضش شکست. ایستاد. اشک ریخت. از چشمان زن ،چشم مخفی  می کرد.
- خان عظیم قصد جونم کرده سمیه.... بیچاره شدیم... میگه من جلال را فراری دادم...
-چی؟
- می خواد من رو بکشه !... می فهمی؟... سید رضا خانه ی خان بوده... خان به همه گفته خون من  را بریزند!... سمیه... قصد جونم کردند!...
- غلط کردن!... تو که جلال من را فراری ندادی...داداشم خودش فرار کرده... غلط کرده هرکه قصد جونت بکنه... مگه من مُردم...بیا عباسم ...بیا بشین چای تازه دَمه...
***     به سوراخ روی پیشانی خان عظیم و خونی که زیر سرش آرام آرام بروی زمین پهن می شد خیره شده بودند. سید رضا بالای سرش نشست و آرام گفت: شیر زن است این سمیه! شیر زن!
***
-جلال تو رو جون آبجی فرار کن... هیچکس نمی فهمه... تو رو جون بی بی...
-نمیشه... خان عظیم اگه بفهمه تو و عباس رو بیچاره می کنه... خون به پا می کنه!... آبجی تو رو به جون عباس بذار بمونم...
-فرار کن جلال...برو ... برو... اگه بمونی می کُشتت...
- بذار بِکُشه آبجی... من پسرش رو کشتم... راهی دیگه ندارم باید بمونم...
- بیا اینهم راه... اسب را بگیر و فرار کن... من نمی ذارم خونت را به خاطر یه حروم لقمه بریزن... تو جون دختر  زبان بسته حسن را نجات دادی...قتل که نکردی!... تو رو به جان حمیدم برو... برو جلال...برو...
***
سمیه اشک می ریخت ...    
   
  

۲۰ دی ۱۳۸۸

عمق فاجعه!!!

وقتی می گویند ملت ایران ملت سیاسی ای است باور کن! هی نگو: اینطوری هم که می گویند نیست!
برای من یکی که مثل روز روشنه از ایرانی جماعت سیاسی تر خودشان هستند و  این ثابت شده است که هیجان در ایران رابطه مستقیمی با سیاست دارد!
یک شاهد مثال بیاورم که کمی تا قسمتی ابری باور کنید:
نشسته بودیم سر سفره ناهار میل می کردیم که حضرت تلویزیون نمایی از رخسار رئیس جمهور مملکت ارائه کرد که ناگهان برادرزاده اینجانب که دختری هفت ساله است و تازه مکتب رفته ؛فرمود:
ایران مثل یک کلاس است، و رهبر هم معلم کلاس  است و رئیس جمهور هم مبصر کلاسه!!!!!!!!!!!
تا اینجای حرف برادرزاده گرامی باعث شد غذا در حلقوممان بماند و اندر کف باقی صحبت های ایشان باشیم!
ایشان صحبت خویش را اینگونه ادامه دادندی:
_ مبصر باید کلاس را آرام کند، خوب وقتی هم که معلم بیاد سرکلاس بچه ها آرام هستند 
پس وقتی معلم هست مبصر می خواهیم چه کار!!!!!
به والله قسم به لحظه از خودش این سخنان را افاضه فرمود و من با لقمه ای غذا در دهان ، کف بر لب آوردم و در دل خویش گفتم:
- چه کرده این خدا با ملت ایران !!!

حال باور نمودید سیاسی هستیم؟ !




۱۵ دی ۱۳۸۸

چرا درباره الی فیلم مزخرفی است!!!





·         برای اثبات اینکه درباره الی  فیلم خوب یا بسیار خوب یا اینکه عالی است همین تعجب شما از خواندن تیتر این پست کافی است! دیگه دلییل می خواهی چه کار؟تعجبی که کردی مارا بس!  و هیچ نیازی به نقد و مقد و برداشت های روشنفکرانه نیست!
·         البته برای اینکه عریضه خالی نماند چندتا نکته ای که بسی با آن حال نمودیم( به عنوان یک تماشاگر آنهم از نوع علامه قرتی نه از نوع منتقد برجسته عالم سینما!) را به اختصار می آوریم.
·         شما هم اگه دید چیزی از قلم اینجانب جا مانده است متذکر شوید تا با کمال میل به عریضه بچسبانیم!
1.      درباره الی چه فکری باید کرد؟!


2.      نکته اصلی همینجاست: فکر کردن!
3.      در این فیلم لامصب!(من کلا عادت دارم از چیزی که حال می کنم با این نوع گویش چاله میدانی تعریف کنم، پس ناراحت نشید وقتی می گم این فیلم لا مصب است!)نکته اصلی و کلیدی درگیر شدن قسمت اعظمی از مغز شریف آدمی است پیرامون مسأله الی!
4.      پس این فیلم فیلم خوبی است چون باعث شد چند اپسیلون از سلول های خاکستری مغز من! برای لحظاتی به تأمل بنشیند و دراره الی فکری بنماید!
5.      آخر من چه بگویم!؟ همین دیشب تیزر فیلم دختر میلیونر را دیدم و باز هم سلول های خاکستری به جریان افتاد و از خدای خویش اینگونه سوال نمود: خدایا چه شده است ؟ چه بلایی بر سر انقلاب فرهنگی! ما آمده است؟ این فیلم که حتما تیزرش را در عرش کبریایی ات دیده ای همان فیلم فارسی خودمان نیست! ؟ چه شده است مارا؟ خدایا سایه دوستانی چون اصغرخان فرهادی را از آستان سینمای ما کم ننما که سخت مشوش و فیلم فارسی باز، می گردیم! خدایا فیلم اخراجی های 2 را دیده ای؟!
6.      درباره الی در جمع حرکت فرهنگی سینمای ما به سمت خاطرات شیرین فیلم فارسی و میل دوستان تهیه کننده به اشراقات فیلم های فارسی یک پدیده است!
7.      باور ندارید؟!
8.    کار بدی است که باور نمی کنید! باور کنید! آفرین به شما که باور می کنید!
9.       چرا چون: این فیلم لامصب داستان دارد!
10.  داستان که می گویم یعنی اینکه قصه ای را تعریف می کند که من تو باورش می کنیم و مثلا بعد از تماشای فیلم به یکدیگر نمی گوییم عجب داستان عاشقانه ای داشت و یا عجب تخیل و رویاهایی و یا اینکه آخرش نفهمید تایتانیک مرد بود یا زن؟!
11.  قصه اش آنقدر به حال و هوای اطراف ما نزدیک است که خنده ات می گیرد و اگر باور نمی کنی یک بار با جمع دوستان یا خانواده برو کنار دریا تا ببینی الی با تو و دریا چه کرده است و اگر بچه داشته باشی چشم ازش نمی توانی برداری و از دریا دورش می کنی!
12.  چه کرده است این الی و درباره اش!


13.  این فیلم لامصب بازیگرش شخصیت دارد!
14.  اصولا در ایران شخصیت های اکثر فیلم ها یا در حد بز هستند و یا در حد بزغاله و در گاهی اوقات در حد آمیتاباچان!
15.  ما در این فیلم با شخصیت هایی طرف هستیم که آدم هستند! مثل من و شما هستند! همان برخوردی را می کنند که به شخصه حتما در آن موقعیت می کنم و مثل آدم سر هم داد می زنند نه مثل آرلوند شواتزینگر!
16.  صحنه دعوای مریلا زارعی و پیمان معادی را در آشپزخانه ببینید و دقت کنید که مریلا زارعی چقدر مثل آدم (از نوع زن) می گوید:  من می خوام برگردم تهران...
17.   به نقل از سایت درباره الی: بیشتر صحنه های اصلی فیلم هیچ وقت توسط بازیگرها تمرین نشده بود تا تازه بماند مثل صحنه طلایی صحبت علیرضا با سپیده در آشپزخانه . صحنه بگومگو پیمان (پیمان معادی) و شهره (مریلا زارعی) در آشپزخانه هم اصلا در فیلمنامه نوشته نشده بود و فرهادی یکهو تصمیم گرفته این صحنه را در فیلمش بگنجاند. پیمان معادی و مریلا زارعی هم برای بازی این صحنه که زمان فیلمبرداریش را هم نمی دانستند ، کلی اضطراب داشتند.
18.  خوب این کارها را می کند که این شخصیت ها در حد و حدود بز نمی شوند و جاندار هستند!
19.  این عکس را ببینید:


20.  همراه من بگویید لامصب!
21.  این فیلم لامصب کارگردان دارد!


22.  در یک جا فرق آژانس شیشه ای و اخراجی ها2 را نوشته بودم و گفته بودم  عجب شاهکار دلقکیسم ای است این اخراجی های 2 !
23.  مجبورم نکنید که بگویم کارگردانی این فیلم مثلا  با فلان  فیلم2 تا حدودی فرق دارد!
24.  باور ندارید!؟
25.   بازهم به نقل از سایت درباره الی: - اصغر فرهادی برای این که روابط بین شخصیت های داستان ، واقعی و باور پذیر از آب در بیاید ، در تمرین هایی که یک ماه قبل از فیلمبرداری در سالن تئاتر شروع شده بود ، به بازیگرها پیشنهاد داد صحنه هایی که در فیلمنامه نوشته نشده اند را با هم تمرین کنند. صحنه هایی مثل صحبت تلفنی احمد (شهاب حسینی) با سپیده (گلشیفته فراهانی) درباره "الی" وقتی احمد آلمان بوده یا صحنه دعوای علیرضا (صابر ابر) و الی (ترانه علیدوستی) در شب قبل از مسافرت الی به شمال.


26.  نقل: پایان اولیه فیلم که در فیلمنامه نوشته شده همین پایانی نبوده که الان می بینیم . فرهادی در فیلمنامه اش داستان را با نشان دادن علیرضا در یکی از استراحتگاه های شمال تمام می کند. اما روزی که نوبت فیلمبرداری این صحنه بوده ، به خاطر ابری بودن هوا و باریدن باران ، زمان فیلمبرداری کمی عقب می افتد که یکهو فرهادی تصمیم می گیرد گروه را زیر باران کنار دریا بفرستد و صحنه معنادار بیرون کشیدن ماشین از شن و ماسه را فیلمبرداری کند.
27.  بله کارگردانی هم شغلی است خوب در صنعت سینما که گاهی بدرد می خورد!(قابل توجه دوستان عزیزی که ...)
28.  این فیلم لامصب حرف برای گفتن دارد!
29.  به این عکس هم نگاه کنید:


30.  حتی عکس فیلمش هم با آدم حرف می زند! به شانه هایش دقت کنید!
31.  خیلی فلسفه بافی نمی خواد تا آدم بگه حرف این فیلم چی بود، فقط کافیه که به سکانس آخر کمی دقت کنی تا بترسی از این اتفاق و بلایی که به این سادگی بر سر آبروی الی آمد! بلایی که باعثش موجودات فضایی و آدم خوارها نبودند بلکه آدم هایی مثل من و تو بودند! مثل ما! مثل سپیده!
32.  چه صحنه ای بود صحنه ی آخر فیلم! دیوانه کننده است تنهایی سپیده و ماشین در گِل مانده!
33.   این فیلم لامصب تدوین  و تدوینگردارد!
34.  هايده صفی ياری را می شناسی؟ آژانس شیشه ای را دیده ای؟ چهارشنبه سوری را چی؟ تدوین سکانس های غرق شدن را بازهم ببین و به این نکته توجه کن که این تدوین حرفه ای است که تو را به فضا می برد و درگیر صحنه می کند!
35.    این فیلم لامصب فیلم بردار دارد! به من که تصویری نشان داد که در فیلم های ایرانی تجربه اش نکرده بودم و شاخ در آوردم! کادرها چشم را نوازش می دهند!(عجب جمله ی ادبی ای فرمودیم!)
36.  این فیلم لامصب راز دارد! البته نه راز صندوقچه گمشده دزدان دریایی بلکه رازهایی که با خوب دیدن و چند بار دیدن فیلم بر ملا می شوند مثلا به اسراری که فرهادی درون بازی پانتومیم گذاشته بیشتر دقت کن و توجه داشته باش که وقتی کسی خواب دندان افتادن ببیند تعبییرش این است که آشنایی خواهد مُرد!
37.  می خواستم بگویم این فیلم لامصب موسیقی ندارد !!!
38.  درباره الی موسیقی متن ندارد و ندارد و ندارد و وقتی هم که دارد بیچاره کننده دارد! «موسیقی آخر  song for Eli نام دارد که اثر Andrea Bauer آهنگساز آلمانی‌ست. جالب‌تر این‌جاست که اصغر فرهادی به طور اتفاقي اين آهنگ را پيدا كرده است. توی سی‌دی‌هایی که دوستانش بهش داده بودند دنبال موسیقی می‌گشته که از این آهنگ خوشش می‌آید و تازه آن جا می‌فهمد که اسم آهنگ song for Eli بوده است!(نقل قول از میثم یوسفی در سایت نسیم هراز)»
39.   ودر انتهای عریضه ، یک خاطره با حال از  اولین تماشای فیلم درباره الی: می دانید چه حسی به آدم دست می ده وقتی با هزار بدبختی توی شهر غریب بری سینما به تماشای درباره الی و ناگهان در قسمتهای انتهایی فیلم آمپر قضای حاجتت بچسپه به ته و تو بمانی بین آخرین صحنه های فیلم یا wc!  و تو انتخابت نجات دادن آبروی خودت باشد و نه دیدن سرنوشت آبروی الی! و این بود یک در کف ماندن زیبا از اینجانب!
40.  راستی واقعا یه پایان تلخ از یه تلخی بی پایان بهتره!!!
41.  ...



۱۱ دی ۱۳۸۸

شرمنده!

می گوید: وبلاگ راه انداختی به خاطر یک پست!
چه بگویم؟! خوب راست می گوید بنده خدا! آدم یا وبلاگ راه می اندازد یا راه نمی اندازد! آنهم وبلاگی که بخواهد در مورد موضوعات خطرناک و طاقت فرسا و جان بدرآوری مثل فرهنگ ،هنر و سس کچاپ باشه!
چشم! از همین فردا قول می دم مثل آدم وبلاگم را بروز نموده و بازهم مثل آدم حرف های قشنگ بزنم!!!
فعلا همین دو خط را برای امشب داشته باشید تا فردا پس فردا که خدا مثل همیشه بزرگ است!
قول می دم!
قربانت!
علامه قرتی!